دو هفته از کمپ رفتنم میگذره.یکم بخوام توضیح بدم باید بگم که یه مشاوری هست که یه موسسه واسه خودش زده هم کلاس کنکور میذاره تو اموزشگاش هم یه ساختمون جدا گرفته نزدیکش که کردتش کمپ.من باهاش مشاوره ندارم فقط کمپشو میرم.مراقبای تو کمپ به شدت سختگیرن چون همون اقای مشاوره ازشون میخواد اینطوری باشن کلی قوانین خوب و مسخره داره ولی در کل رو ثانیه دارن به همه تذکر میدنو بکن نکن میکنن. ۲ ساعت درسه نیم ساعت استراحت حق ورودو خروج فقط تو اون نیمساعتاست.اگه با خوده این اقا مشاور داشته باشی قوانین واست سخت ترم هس حتی واسه یه اس دادن کوچیک به مامانتم نمیتونی گوشی دست بگیری مدام با دوربینو میکروفنایی که کار گذاشتن چکت میکنن که دست از پا خطا نکنی)

بله خب از قسمت فااااک بر منو این جو کنکوری که ایجا راه افتاده و این دا میگذریمو یکم تعریف کنم چه جوریا بود واسم.


سه روز اول جام خیلی بد بود جلوی در، طبقه دو بود مداااام بچه ها و مراقبا از پشت سرم رد میشدن واسه دسشویی خوابو(هر کس نیم ساعت میتونه در روز تو زمان درس بخوابه) کتاباشونو ور دارن و غیره و من تمرکزم صفر بودو خیلییی حرص میخوردمو فحش خودم میدادم که تو تو خونه که وضعت صدپله بهتر بود به جز دوتا مشکلی که داشتم؛حداقل اونجا نه کسی انقدر بهم گیر میداد و نیاز بود مواظب همه ی حرکاتم باشم.نه انقدر رفت و امد بود. تمرکزم حداقل بیشتر بود و خاک که چرا تو خونه فقط وقت تلف میکردمو حالا هم که پول دادم نمیشه برگردم خونه و بیا من گفتم تا قبل عید میرم کمپ که کلییییی جلو برم و خیلی درسارو جمع کنم دیدی چه افتضاح شد.میزا چسبیده بهم اصلا ادم راحت نیست یکی چسبیده بهت بشینه هرچند میزا جداست و دو طرف میز مثه دیوار اومده بالا و تو اصن میتونی سرتو ببری جلو تا فقط کتابای خودتو ببینی اما من میدیدم اصلا پیش نمیرم هی استرسم بیشتر میشد.تا اینکه بعد سه روز یه دختری اومد کنارم یه روز بعد دیدم رفت طبقه پایین.طبقه پایین موقع استراحت همه میان پس مثه طبقه بالا تو تایم استراحت نمیتونی بخونی.ازش پرسیدم پایین خوبه گفت اره خیلی بهتر از اون بالا جلو دره که همش رفت و امده خلاصه منم اومدم پایینو ده روز پایین، من بودمو، اونو، یکی دیگه که اصلا اون درس نمیخونه همش میره بیرون از اتاق کم  مونده اخراجش کنن از کمپ. و خب بغل دستم کسی نبود و خیلییییی راحت بود و کلی جلو رفتمو اعصابم اومد سرجاش.تا اینکه دیروز اتاق ما هم ۷ نفر بهش اضاف شدنو باز اعصاب من ریخت بهم.یه دختری اومد عهد بغل دستم بهش گفتم میری یه میز اون ورتر گفت باشه و الان بغل دستیه همون شد که میگم اصن درس نمیخونه هی میره میاد خدا کنه اعصابشو بهم نریزه وگرنه همش تقصیر من شد که گفتم برو اون ور.خب چیکار کنم نمیتونم کسی بغل دستم باشه انقدر و من راحت تمرکزمو بکنم کلا یه ماه اسم نوشتم بعدشم  تا من بخوام عادت کنم این چهارماه کنکور گذشته.مراقبه هم بهم گفت اینجا یه مکان عمومیه نمیتونی اینطوری بگی که کی کجای تو بشینه منم گفتم باشه حالا که فعلا جا هست بذار اون ور بشینه.

اوووف بر من میدونم

خلاصه اینکه تو اون ده روز خیلی خوش گذشت انگار مدرسه بود یه جورایی و منم که چه قدر دلم واسه بودن با بچه ها زنگ تفریحو اینا تنگ شده(دو تا از هم مدرسه ایام هم هستن.یکیشون که یکی از دوستای صمیمیم بود که دوروز مونده به کنکور بیشوعور بازی دراوردو دعوامون شد تو تمام این سه سال رابطمون قطع بود اما ب

دیگه اصن به رو خودم نیاوردمو حرف زدیم باز)

تو اون ده روز که همه چی خوب بود تازه داشتم غصه میخوردم میگفتم من بعد یکماه دلم واسه این بچه ها تنگ میشه چه طوری ول کنم برم مثه اخر سال پیش دانشگاهی.

ولی الان که باز کلاسمون شلوغ شد دیگه خیلی دلم خوش نیس و درنتیجه دلم میخواد زود دو هفته بعدیم تموم شه.کتابخونه صد شرف داره.والا حیف که یه کتابخونه همه روزه از صبح تا شب واسه دخترا تو شهرمون نیس حعیف.

یه دختری هس دوازدهمه موهاشو خیلی پسرونه کوتاه کوتاه کوتاه کرده و تمااام حرکاتش پسرونس راه رفتنش لباس پوشیدنش همه چی.جوری که اولین صحنه ای که دیدمش تا چند ثانیه دوزاریم نیفتاد دختره همش میگفتم اخه چه طور ممکنه گذاشتن یه پسر بیاد اینجا که همه دخترا بی حجابن اصن اینجا کجاست من کجام مگه میشه؟!بعد یهو فهمیدم اهااااان دختره. اوایل به اون دوتا همکلاسیم میگفتم من اصن نمیتونم باور کنم که این دختر باشه.خیلی سخته اصن کنارش وایسم حس میکنم کنار یه پسر وایسادم.بعد من کیفم دقیقا مثل کیف همین دخترست.این همش میومد میگفت وای اگه کیفامون اشتباه شه چی هربار میخواسم برم سر کیفم(همه کیفا شونو میذارن پایین کسی حق نداره هیچ کیسه ای کیفی چیزی با خودش ببره بالا چون امکان جاسازی گوشی توش هس!)خلاصه هی میگفت حواست باشه میگفتم بابا درسته که عین همه اما قابل تشخیص (مال من یکم نوتره) من هیچ مشکلی ندارم اشتباه نمیکنم انقدر میگفتو وسواس به خرج میداد که دیگه داشت بهم برمیخورد. گفتم فردا یه چیزیش گم شد حتما میخواد بیاد یقه منو بگیره.تا اینکه یه چیزی به زیپش وصل کردم بعد دیدم از اون روز کیفشو گذاشت کلا تو کمدش. هرجوری بود جاش داد!

خلاصه دیروز جفتمون دیر رسیدیمو نتونستیم بریم تو باید۲ ساعت صبر میکردیم رفتیم تو اموزشگاه که چند قدم فاصله داره نشستیم ازش پرسیدم مدرسه هم میری؟اخه نصف بیشتر کسایی که اینجان مشاورشون این اقاهست و بهشون گفته مدرسه نرینو غیر حضوری بگیرین(من مخالفم با اینکار البته کلاس همه درسارو میگه بیاین اونجا یا بیرون با هرمعلمی که میخواین. بقیه بچه ها اصولا تو هرجا که باشن یا مدرسه رو میرن یا هم کلاس بیرون میرن هم به زور مدرسه)

خلاصه ازش پرسیدم مدرسه میری گف نه یک هفتس اخراجم گفتم چراااا گفت مدیرمون به خاطری که موهامو انقدر کوتاه کردم گیر داده حتما نصف بیشتر وقتا مقنعشم میکشه پایین، شبا که میره بعضی وقتا فقط کلاه کاپشنشو میپوشه بدون شال و مقنعه.بعد گفت زنگ زدن به مامانم مامانمم از همه جا بی خبر اخه ما همدیگرو نمیبینیم فهمیدم پس حتما جدا شدن بعد گفت مامانم اموزش پرورشیه رفت به یکی گفت بیاد واسطه شه. مدیرمونم گفت فقط به خاطر احترام این واسطه میذارم بیای؛ اینم باز گفته من نمیخوام به خاطر احترام کسی بذاری من بیام موهای من زیر مقنعه است تو چیکار داری که باهاش چیکار کردم.مدیره هم گفته پس باز برو بیرون رات نمیدم.بعد گفتم خب بابا چیزی نمونده به کنکور که از درسا عقب میفتی(مدرسشون غیر انتفاعیه یه سری غیر انتفاعیا هم هستن یه سری از اون معلمایی که بقیه میرن بیرون کلاسشونو میاره تو مدرسشون که بچه هاشون دیگه نخوان برن بیرون کلاس. یه شهریه زیاد نسبت به بقیه مدارس میدن و اونا میشن معلم مدرسشون اما خب معلم خیلی خوبا اصولا یا تو تیزهوشانن یا اصن اگه مهندسنو مدرسه درس نمیدن وقت ندارن.به هرحال.گفت ۱۳ میلیون شهریه امسالمون بوده اصلا زیاد نیست که فک کنینا! کسی بخواد کلاس بیرون بره که همهههه میرن هم همین مبلغا میشه بستگی داره چنتا درس بری الان قیمت درسای اختصایی دورو بره ۲ میلیونه هر درسی.)چه قدر حاشیه رفتم برگردیم به دختره بعد بهش گفتم خب عقب میفتیا به بابات بگو برن پیش مدیرت گفت نههه اگه بابام بفهمه که دیگه هیچی.یعنی کلا بدون مامان باباش زندگی میکنه.اینجا بود که دلیل همه ی این رفتارای پسرونشو نیاز به جلب توجه و متفاوت بودنشو فهمیدم.ولی حالا که یه ذره باهاش حرف زدم بهتر میتونم حس کنم که واقعا دختره D;


اینو نگفتمممممم اقا دیروز یکی از اون ۷ نفری که اومدن تو اتاق ما حدس بزنین چندمی بود؟ کلاس هفتمی بوووود خدایا منو بکششششش از دست این مادر پدرا اخه بچه هفتمییییییی باید مشاور داشته باشه بعد تا ده شب بیاد کمپ؟؟؟؟کسی که هنوز دوسال مونده تا اصن انتخاب رشته دبیرستانشو بکنه.لعنت به این جو اصن نمیدونم چی بگم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها