نه آواییییی. نه رویاییییی نه دنیاااایی بی تو مانده به جا

نه میخوااااانی نغمه های مرااا نوااااای بی هم نوای مرااا

نه مییی دانیییی مااااجرای مراااا دل با درد آشنای مرااا

خدا نکنه من با چیزی اشنا شم.یه سره دارم کوییز او کینگ بازی میکنم کور شدم فقط ولی مگه میتونم بذارمش زمین یعنی کلا چیزی به نام اراده در من وجود نداره.

تو این مدت خیلی حوصله کردم سه تا فیلم دیدم. adrift.خط ویژه.باغ فردوس ۵ بعدازظهر

اخریو خیلی سال پیش دیده بودم و چون یادم بود که دوسش داشتم دلم خواست دوباره ببینم.مثه پیرمردا از تغییر و چیزای جدید کلا خوشم نمیاد :/ مثلا فیلم تکراری دوست دارم ببینم فقط دلم میخواد اونقدر ازش گذشته باشه که خیلیم یادم نباشه. خخخخ

خلاصه من اون موقع عاشق این فیلمه بودم چون از رابطه دکتره با اون دختره خوشم میومد و فک کنم خیلی چیزی راجع به مشکل دختره حالیم نبود.اما الان باید بگم که با دریا(لادن مستوفی) همذات پنداری میکنم.اون از دوست داشته شدن توسط مردا بدش میومد چون تو سن ۱۵ سالگی پدرشو از دست داده بود و بعدم که مجبور بوده شوهر مامانشو تحمل کنه واسه همین نسبت به همه ی مردا گارد داشتو حس بدی بهش دست میدادن.

حالا من نمیدونم چرا(هرچند خیلیم خوب میدونم چرا.خخخخ) کلا از دوست داشته شدن بدم میاد .نه بلدم عشق بدم نه بلدم عشق بگیرم.مثلا وقتی دوستای دخترم بهم میگن وای چه قدر دلم برات تنگ شده وقتی بغلم میکنن یا بوسم میکنن اصلا نمیدونم باید چه واکنشی نشون بدم سرد برخورد میکنم و این واقعا کاره زشتیه هرچند یکم سعی کردم زبونمو نرم تر کنم باهاشون اما مثلا وقتی ابراز علاقه میکنن من در جوابشون میگم شوخی میکنی؟واقعااااا؟با منی؟یا من تا حالا حاضر نشدم دوستامو بوس کنم فقط بغل اونم چون دیگه خیلی زشته.حالا چرا دارم اینارو میگم چون دقیقا یکی از دوستام الان یکساله به شدت در حاله ابراز علاقه به من هست و من که حال بهم زن بازی در میارم. حالا اگر همین دوستم مثلا بیخیال شه یا کمتر محبت کنه من ناراحت میشم میگم ای خاک بر اون سر بی لیاقتت دیدی لیاقت نداشتی اینم بیخیالت شد و وقتی ابراز علاقه میکنه من حس خوبی بهم دست نمیده اره چون بلد نیستم. :))

تا الان ۴ تا از بچه ها پیام میدن همینجور که بیا بیرون مردی از بس چسبیدی به اون تختا.دیشب یکیش میگفت کی پا میشی بری دسشویی گفتم چرا گفت از همون راه لباساتم بپوش بیا پایین D: گفتم به شرطی که یه بسته سیگارو سیانوری که قرار بود برام جور کنیم بیاری گفت همه چی ردیفه اخ کاش بود ولی خب چرته این حرفا :)

و من دیگه واقعا روم نمیشه هی بگم نه فکر کنن دارم ناز میکنم البتههه میدونن که تو چه وضعیتی هستم و حوصله اصلا ندارم.به هرحال میگم تا وقتی هستن نمیخوام، دوست دارم تنها باشم، وقتی نباشن ناراحت میشم.خود درگیریه دیگه

در حال حاضر دوتا دیگه از بچه ها دهنمو سرویس کردن به خاطر دوست پسراشون.مخصوصا یکیشون.که چرا دیگه پی ام نمیده وای اگه دیگه نده چی؟! اخرشم طاقت نیاورده زنگ زده دیده سرش شلوغه.مثلا میخواست ناز کنه جوابشو نده ولی مگه طاقت میاره.من واقعا نمیتونم تحمل کنم یه پسر غریبه قربون صدقشون میره چه قربون صدقه هایی. مطمئنا خیلی راحت نیستن اونا هم.نمیخوام اصلا بگم کارشون اشتباهه که اجازه میدن یا هرچی. واقعا میگم همش تقصیر پدر مادراست اونان که به اندازه کافی عشق ندادن به بچه ها.خودمو هم منظورمه ها.البته پدر مادرا هم همیشه تقصیر یکیشونه چون که اگر اونا تو زندگی اعصاب هم دیگرو خورد نکرده بودن میتونستن به بچشون به اندازه کافی عشق و عزت نفس بدن ولی بیشتر وقتا انقدر بدبختی دارن و اعصابشون خاکشیره که دیگه جایی واسه این بحثا و حوصله ها نمیمونه.من یه مرحله جلوتر از اونام در این حد که دیگه اگر کسیم باشه که بخواد عشق بده من حالم خوب نمیشه نمیتونم.درست مثل فیلم باغ فردوس ۵ بعدازظهر.اونا هنوز به این مرحله نرسیدن.


روزهایم بس عبث میگذرد.

من کیم دلداده ای حسرت نصیبم واااای برمممممن نا امید از چاره ی دردم طبیبم وااااای برمن


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها