تو این مدت که نت نیست چه قدر من پست میذارم!

امروز به موقعش رفتم اون بالا که هیچکس نباشه و بهش زنگ زدم.گفت خب از اوضاع درسی بگو.گفتم فعلا خوبه.و من الان مشکلی با درس ندارم.مشکلم خونه است.گفتم من چیکار کنم که عین خیالم نباشه این بحثارو؟گفت امکان نداره بتونی بیخیال باشی!

گفت این مشکلات یا متمادی هستن یا گذرا. اگر دوست داری بگو چی هستن، اگرم راحت نیسی ما یه سری اصول کلی میگیم.واااای خدا خیرش بده که این راهو جلوی پام گذاشت که نخوام توضیح بدم.خلاصه گفتم کلیو بگین.گفت اگر گذراست مثلا مثه اینکه هربار برن خرید میخوان غر بزنن سر مشکلات مالی یا مثلا اگر همسایه اومد یه چیزی گفت دعواشون شد به خودت بگو به من ربطی نداره.ولش کن این گذراست تموم میشه میره ارزش نداره فکر و وقتمو بذارم روش.ولش کن بره.بعد من بهش گفتم حرفایی که بهم میزننو، گفت اینا همش بازیه ذهنشونه که بهت میگن اگر تو رفته بودی وضع این نبود.تو مطمئن باش اگر قبول بشی بازم وضع همینه.بعد من بهش گفتم نه، من این منطقی که میگینو قبول ندارم‌ یکم تو دلش فک کنم فحشم داد، ولی اشکال نداره تو همین وبلاگ با خودم قرار گذاشتم وقتی حرف یکیو قبول ندارم راحت بگم. نه که بیخیال شم.خلاصه بهش گفتم نه من مثل اونا معتقدم که اگه تو زندگیت یه شادی داشته باشی دلتو به اون خوش میکنی و استانه تحملت میره بالا.گفتم بهش خود شما اگر تو زندگی یه دلخوشی داشته باشین، تو مشکلات کمتر ناراحت میشین میگین در عوض اونو دارم.قبول ندارین؟گفت نه!اینا همش بازیِ ذهنِ.

بعد مثال زد گفت یه خانومی بود به شوهرش میگفت من به خاطر اینکه تو مجبورم کردی زود بچه دار شیم الان تو اوج جوونی هیکلم بد شده بعد روان درمانگر به شوهرش میگه تو که پولداری برو واسه بچه هات پرستار بگیر پایین خونتونم وسایل ورزشی بگیر مربی خصوصیم بگیر تا خانمت ورزش کنه.مرده همین کارو میکنه بعد یکماه خانومه میگه من نمیخوام بدنم درد میگیره ورزش میکنم این مربیه هم خوب نیس.روان درمانگر میگه خب بهش بگو برو هر باشگاهی که میخوای.مرده میره به خانمش میگه حالا که بچه ها پرستار دارن غذا هم میپزه برو باشگاه سر کوچه. خانومشم میگه نه من همش فکرم پیش بچه هاست و نمیتونم.خب اینا همش بازیایی هست که ذهن خانمه واسه‌ش در میاره.

یا مثلا گفت یه موردو خودم الان دارم.خانمه متخصص معروف شوهرشم پزشک دوتا بچه هاشونو فرستادن کانادا بهترین خونه و ماشینو دارن اما خانمه میاد جلویه من گریه میکنه که من از زندگیم راضی نیستم حالم خوب نیس.چرا؟چون اگر ایده آل ترین شرایطم داشته باشی میری میگردی از تو باغچه‌ات یه کرم بوگندو پیدا میکنی ورمیداری.هیچ وقت ارامش نداری و راحتم نیستی.میگفت هممون همینیم.همیشه میریم میگردیم یه ضعف و مشکل پیدا میکنیم واسه خودمون عَلَمش میکنیم.

خیلی نمیتونم الان تشخیص بدم که داره درست میگه یا حداقل به زندگیه خودم و حرفایی که بهم میزنن، اینکه اگر رفته بودی دانشگاه چه قدر وضع خوب بود، تعمیم بدم یا ندم.نمیدونم.من مثل خانوادم فکر میکنم.من اگر قبول شده بودم الان، حالا نه همه چیز ولی خیلی چیزا خوب بود.

بعد گفتش که تو باید به درست اعتیاد پیدا کنی اقا اینجاشو خیلی دوست داشتم چون اینجاش با منطقم میخونه.laugh

گفت شاید خیلیارو دیدی که میان کتابخونه ولی همش اینور اون ورو نگاه میکنن یا همش بیرونن اینا میدونن باید درس بخونن.مثه فلان دانش اموز نیستن که هر روز تو خیابونو تفریح باشن، اما اعتیادشون از نوع منفیه.

خیلیارم میبینی که وقتی میان از اولش تا اخرش سرشونو بلند نمیکنن استراحتای کوتاه دارن.اینا اعتیادشون به درس خوندن از نوع مثبتشه.وقتی ازشون میپرسی چرا هدفاشونو یکی یکی برات میگن.پس اون انگیزه هست که تو ادامه ی مسیر نگهشون میداره.اعتیاد و انگیزه.تا جلسهی بعدی بشین خیلییی فک کن.فک کن ببین از زندگیت دقیقا چی میخوای.درس نباید وسیله و ابزار تو باشه واسه اینکه نجات پیدا کنی از خونتون درس باید . باشه.این کلمه هرو یادم نیست الان چی گفت.

گفت مغزت خیلی خوب میفهمه اصلا نمیتونی گولش بزنی.اینکه بگی قبول شم تا فلانی رو ضایع کنم یا قبول شم که از دست فلان چیز راحت شم اینا هدف نیست.درست مثل بچه ای که مامانه بهش بگه برو اتاقتو تمیز کن بعد میبرمت پارک.میره تمیز میکنه میاد میگه خب حالا اگه بازم بچه خوبی باشی این کارم بکنی بعد میریم پارک.میگه دیگه اخرش حتی اگر واقعا هم بخوان ببرنش پارک اون گول نمیخوره دیگه.استفاده ابزاری کردن باهاش.پس اینا هدف نیست بگرد یه هدفی پیدا کن که باهاش زندگی خودتو یا جامعه‌تو بهتر میکنه.

و بعدشم اینکه هر بار خواستی به چیزای دیگه فک کنی اول ببین اون چیز مهمه یا نه صرفا یه فکر مزخرفه یا خیال پردازیه.اگر مهمه خب خودتو ناز کن بگو حق داری نگران باشی اما اگه نبود محکم به خودت نهیب بزن بگو بسهههههه‌ بشین درستو بخون لوس بازی در نیار. این مثلا بیست دقیقه مغزت ساکت میشه دوباره افکار میاد دوباره به خودت بگو نععععع(همون قانون stop).این بیست دقیقه نیم ساعتا جمع میشه و تایم مطالعت میره بالا. وسطاش فک کنم اینم گفت که مغزت خیلی خوب باهات راه میاد وقتی تو بهش بگی اوکی ببین من یه عمر گند زدم اما الان باید جبران کنم پس اون وقت ساکت میشه و میخونی‌.

همین دیگه.همیشه بیشترشو اون حرف میزنه من که تا میام تعریف کنم گریم میگیره هرچه قدم که قبلش به خودم میگم نه لوس نشو گریه نکن.آبروتو نبر ولی باز محاله بتونم خودمو کنترل کنم.تلفنی خیلی خوب بود چون نمیدید گریه هامو ولی خب از رو صدام مشخص بود.

ده دقیقه اخرش که داشتیم حرف میزدیم تمرکزم رفت نفهمیدم دقیق چی گفت.چون دیدم صدای یه جیغ داره میاد بعد دوتا ماشین پلیسم اومده تو محوطه کتابخونه.گفتم شاید باز دخترو پسری رفتن اون پشت مواد کشیدن زنگ زدن پلیس.خلاصه بعد فهمیدم یه دختری اومده یکم حرف ی زده تو نمازخونه وسط نماز.اینام زنگ زدن به جرم اغتشاش گر بردنش.خداییش فاز دختره رو هیچکس نفهمید که دقیقا قصدی داشت یا صرفا میخواست اگاه کنه ملتو.نفهمیدیم.صبح من با همین دختره همزمان اومدیم.گفت من کارت ندارم.ولی با استادم قرار دارم.اونام گفتن ما استادتو نمیشناسیم.دیگه نمیدونم.

اقااااااا من یکی از شغلایی که خیلییییی دوست دارم کارآگاه هست^_^ زن کارآگاه.اول باید بری دانشکده پلیس.

بعدم هوشت باید خیلی بالا باشه.laugh.تو اینترنت نوشته بود تربیت کارآگاه کار سختیه و همینجوری نمیشه مثلا از همون اول بری بگی من اومدم کارآگاه بشم.بعد از کسب کلی تجربه میشه کارآگاه بشن. تعداد کارآگاه اونم زنش تو ایران خیلی کمه.ولی خداییش خیلی باحاله.البته بهم میگن چیه فک کردی تو فیلما دیدی، به همون راحتیو باحالیه؟نه خیرم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها